یکی را دوست می دارم
7 بهمن 87 - 19:12 |
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی خواند به برگ گل نوشتم من که او را دوست می ارم ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که او را دوست می دارم ولی افسوس یکی ابر سیه امد ز ره روی ماه تابان را بپوشانید صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارمکه او را دوست می دارم ولی افسوس ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند!!! |